خیلی وقت پیش، یه نفر از دوستان آذری زبان که در یکی از انواع رشته دو، مقام آورده بود، برای مسابقه نهایی، دعوت می شه بره تهران. قبل از مسابقه، وقتی یه فارس زبانی برای تهیه گزارش، ازش می پرسه برای چی اومدی تهران.
دلنوشته های یک کارگردان در اول سال...
راه اندازی رستوران، با پول شبهه ناک تکدّی گری...
انتظار بیجا... (با سیه دل، چه سود گفتن وعظ؟!نرود میخ آهنین در سنگ.)