وقتی علت رنگ رفتگی شلوارش را پرسیدم، گفت: دیشب، آخر وقت، شلوارم را شستم و روی طناب، پهن کردم.» می گفت: حدس میزدم شلوارم تا صبح، خشک نمی شود؛ واسه همین هم، زودتر بیدار شدم تا با اتو، هم خشکش کنم و هم صافش کنم.
دلنوشته های یک کارگردان در اول سال...
راه اندازی رستوران، با پول شبهه ناک تکدّی گری...
انتظار بیجا... (با سیه دل، چه سود گفتن وعظ؟!نرود میخ آهنین در سنگ.)