Comparative Education



این روزها، باغ‌های انسانیت، تشنه و تشنه‌تر می شوند؛ این روزها، روز جراحت علی است؛ روز فرود شمشیر، نه بر فقط فرق یک انسان که بر پیکر تمام انسانیت؛ روز جراحت عدالت است؛ روز جراحت یاور انسان، گنجینه اسرار، حیدر کرّار، کاتب وحی، حافظ قرآن، یاور مظلومان، فاتح خیبر، نفس پیامبر، همدم نخلستان نزدیک مدینه، جاذب و دافع، مهربان و خشمگین، سوره فتح المبین، سنگ حادثه، خوابیده در تخت نبی، معلم اخلاق، قرآن ناطق، حافظ علم لدنی، مخزن علوم، صدیق اکبر، فاروق اعظم، استوارترین در جهاد با مشرکان، فداکار در حد اعلا، نهج البلاغه اش زیباترین و پرمعناترین متن عرب، جامع اضداد، فصیح در سخن گفتن، قوی ترین در برابر ناملایمات، شمشیر زننده در بیست و شش غزوه از غزوات پیامبر، پرچمدار پیامبر به ویژه در جنگ خیبر، کسی که در جنگ احد، آن زمان که همه گریختند، پروانه وار دور شمع وجود پیامبر می گشت و او را محافظت می نمود. در جنگ خندق، به مبارزه طلبی عمربن عبدود، آن ابرمرد که مظهر کامل شرک و کفر بود، کسی جواب نداد جز تو؛ تو در نخلستان‌های اطراف مدینه می‌گریستی اما نه به خاطر خلافتت، مقام و ثروت و یا فدک، آن هدیه پیامبر به حضرت فاطمه سلام الله علیها؛ گریستی به خاطر تنهایی‌ات؛ تنهایی یک انسان. علی جان، مولای ما، نام تو در یاد ماست. در فراقت، دل‌ها سوک ها می کنند؛ اشک ها، از چشم‌ها روان می شود. یا علی مگر می شود در آب‌ها حتی ماهیان و در آسمان‌ها، حوریان و در زمین، این باقیان، هر شبانگاهان شفق، بعد صبح فلق، نام تو را از یاد ببرند؟ یا علی ما هستیم در محیط نام تو؛ نام تو، قله ایمان و عدالت است. یا علی فخرآوری است آنکه باشد در رکاب پای تو.

Comparative Education

سردبیر نشریه بود؛ هنوز هم هست. می گفت: چند سال پیش، می خواستم یک وام چند میلیونی واسه احداث دفتر نشریه بگیرم که با درخواست وامم موافقت نکردن که هیچ، از بد حادثه، دندان درد شدید و غیرقابل تحملی هم اومد سراغم؛ اونم درست از موقعی که جواب رد شنیدم! می‌گفت: تحمل درد، برام خیلی سخت بود و مجبور بودم قبل از هر کاری و قبل از پیگیری مجدد وامم، به دندانپزشک مراجعه کنم؛ به دوسه تا دندانپزشک که مراجعه کردم، بی‌نتیجه برگشتم؛ همگی می‌گفتن چیزیت نیست. عکس هم که گرفتن، هیچ علامت و نشونه ای از پوسیدگی یا عوارض دیگه دیده نشد! دیگه طوری شده بود که دندانپزشکا تعجب کرده بودند.


Comparative Education

گذشتِ سال.گذشت سال، یعنی اینکه من و تو، از جنس جاودانگی این دنیایی نیستیم؛ یعنی حرکت کن؛ س و سکوت، قانون خلقت نیست و زمان، نابودگر جاودانگی است؛ هزاران سال، برای خوابیدن، وقت خواهیم داشت؛ تکانی به اندیشه هایمان بدهیم؛ هزاران سال، برای خواب، وقت داریم؛ نگذاریم اکبندترین نقطه وجودمان، مغزمان باشد. انسان، با عشق و محبت و مفاهیم عالیه انسانی و کرامتش، انسان می شود. سعادت ما انسان ها، در رسیدن به نقطه های آگاهی است. نگذاریم از هم دورمان کنند؛ نگذاریم از عشق و محبت و اخلاق و اندیشه های بزرگ و مفاهیم والا و ارزش های انسانی، دورمان کنند. خدایا در سال جدید، به ما کمک کن تا به خودمعرفتی و آگاهی برسیم؛ لیاقت، جایگاه و شأن این ملت، خیلی بالاتر از اینها است. در سال جدید، یاد بگیریم لذت خوب بودن را، لذت با خدا بودن را، لذت کمک به هم نوع و گذشت و اخلاق را. ببخشیم و لبخند بزنیم و حساب نیازمندی ها و ساختارهای نابودکننده را برسیم؛ نگذاریم نابودمان کنند.


Comparative Education
مدیر و صاحب غذاخوری بود؛ هنوز هم هست. اولین باری بود که به غذاخوریش می رفتم. وقتی داشتم سفارش غذا می دادم و هزینه رو پرداخت می کردم، به چهره اش که دقیق تر شدم، احساس کردم قبلاً اونو یه جایی دیده ام؛ نگاهم که طولانی شد، متوجه شد و پرسید: قضیه چیه؟ طوری شده؟ گفتم: به نظرم، شما رو من قبلاً یه جایی دیده ام. گفت: امکان نداره؛ نه، امکان نداره دیده باشی و سریع، چهره اشو برگردوند! مضطرب شد و من هم حساستر شدم. غذامو که داشتم می خوردم، همه اش متوجه او بودم و همه اش، به مغزم فشار می آوردم که اونو کجا دیده ام؟! خیلی زود، یادم افتاد؛ شک نداشتم؛ خودِ خودش بود؛ تغییر کرده بود اما من شناختمش؛ اون، خیلی وقت پیش، در مرکز یه استان دیگه ای، تکدّی گری می کرد؛ من چون بیشتر می رفتم اونجا، دائماً می دیدمش.

Comparative Education

توی مسافرت سه چهارساعته، کنار هم نشسته بودیم. می گفت: کار اصلیم، پول گرفتن از اینو اونه؛ شما باسوادا، بهش می گین تکدّی گری. می گفت: بعضی وقتا، چیزمیز هم بلند می کنم؛ رسماً، ِ نیستما؛ بد تو دلت راه ندی یه وقت. ازش خواستم کمی از سوابقشو بهم بگه. گفت: سوابق، واسه چی؟ می خوای استخدامم کنی؟ گفت: باشه می گم؛ یه بار، توی یکی از شهرستان ها، یه مرده ای رو می بردن؛ یه فرش نفیسی هم روی تابوتش انداخته بودن؛ رفتم قاطی اونا شدم و در فرصت مناسبی، فرشه رو برداشتم؛ لوله کردم و با اعتماد به نفس تمام، راه افتادم؛ یه پنجاه قدمی که رفته بودم، یه نفر به پشتم زد و گفت: داداش شما زحمت نکشید؛ ما خودمون می بریم و فرشه رو ازم گرفت؛ ای بخشکی شانس. یه بار هم یه مرغ سفید چاق و چلّه ای رو از یکی از محله های قدیمی، شکار کردم! و با خودم بردم خونه؛ مرغه رو پرتش کردم داخل تنور مطبخ و درشو گذاشتم و رفتم خستگی درکنم؛ یه ساعتی نگذشته بود که با صدای بم کوبه در خونه، از خواب بلند شدم؛ یه مأمور بود؛ می گفت: یه نفر دیده که شما یه مرغ سفیدی رو یدین و آوردین خونه. می گفت: خونه اتو باید بگردم. چاره نداشتم؛ گفتم: خب، بیا بگرد؛ من، هیچ مشکلی ندارم؛ من، یه مرغی دارم توی خونه؛ ببین اگه فکر می کنی اونه، من حرفی ندارم؛ می تونی ببری.


Comparative Education
می گفت: یه دوست عرب زبانی داشتم که یه بار، ازش پرسیدم: شما چرا نمی تونین این حروف پ ژ گ چ» رو تلفظ کنین؟! چندبار ازش خواستم اینارو تلفظ بکنه نتونست. گفتم: ای بابا اینا که چیزی نیست بیا آهان دهنتو باز کن و بگو پ کاری داره آخه؟.

Comparative Education

در یه ملاقات از پیش طراحی شده ای، روباه، به شیر می گه: بابای شما، خوب بود؛ زور زیادی هم داشت؛ یه نعره که می کشید، زنجیر آهنی رو می‌شکست. تو هم، کم از پدرت نداری؛ این زنجیرو، به خودت ببند؛ ببینم تو هم می تونی بازش کنی؟» شیر، با یه حالت غروری و همراه یه غرّشی، زنجیرو برمی داره؛ دور بازوانش می بنده؛ روباه هم کمکش می کنه و چنددور هم از گردن و پاهاش ردش می کنه؛ بعدش هم یه قفلی، به زنجیر می زنه و کلیدشو، جلوی چشم شیره، پرت می کنه داخل برکه؛ رو می کنه به شیر و می گه: شیرجان، سرورم، شیرین تر از جانم! من، جایی قرار دارم؛ باید بروم؛ امیدوارم تا من برمی گردم، بتونی زنجیرو پاره اش بکنی؛ آفتاب هم که چند ساعت دیگه می ره؛ وقتی سایه شد، دیگه اذیت نمی شی.» شیر که بغض، گلوشو گرفته بود، می گه: مگه تو، کی برمی گردی؟ به کلّی که نمی ری؟ می ری؟» روباه می گه: شیرجان! عزیزم نمی دونم؛ بستگی داره به اینکه که کارم کی تموم بشه؛ شاید فردا، پس فردا، شاید هم یه هفته دیگه؛ ولی اومدنش که حتماً می آم؛ من چیز زیادی ازت نمی خوام؛ من اخلاق مدار هستم! قول می دم با اعضای بدنت، کاری نداشته باشم. خب می دونی دیگه الآنه تاکسیدرمی، مد شده و آدما، مشتریشن؛ به خصوص که شیر هم باشه اما من نمی دم ببرنت واسه تاکسیدرمی و بذارن گوشه اتاق خاک بخوری یا بزنن به دیوار و پزتو بدن؛ اونجوری حوصله ات هم سر می ره! من فقط چندتا از اون تارهای بلند موی یال گردنتو لازم دارم؛ اون هم به خاطر اینکه بعضاً، در جادوجنبل، به دردم می خوره؛ امیدوارم راضی بوده باشی و حلالم کنی.» شیر، تازه می فهمه چه بلایی به سرش اومده.


Comparative Education

دوستان لطف می کردند! برای ایجاد یک تنوع غذایی و تهیه غذایی خوشمزه، کفترچاهی می گرفتند؛ در کنار سایر دوستانی که سهم همه اونارو می دادن، بـــرای من هم هر چنــدروز یک بار، ســه تا کبوتر چاق و چله می آوردند.


Comparative Education
این روزها، باغ‌های انسانیت، تشنه و تشنه‌تر می شوند؛ این روزها، روز جراحت علی است؛ روز فرود شمشیر، نه بر فقط فرق یک انسان که بر پیکر تمام انسانیت؛ روز جراحت عدالت است؛ روز جراحت یاور انسان، گنجینه اسرار، حیدر کرّار، کاتب وحی، حافظ قرآن، یاور مظلومان، فاتح خیبر، نفس پیامبر، همدم نخلستان نزدیک مدینه، جاذب و دافع، مهربان و خشمگین، سوره فتح المبین، سنگ حادثه، خوابیده در تخت نبی، معلم اخلاق، قرآن ناطق، حافظ علم لدنی، مخزن علوم، صدیق اکبر، فاروق اعظم، استوارترین در جهاد با مشرکان، فداکار در حد اعلا، نهج البلاغه اش زیباترین و پرمعناترین متن عرب، جامع اضداد، فصیح در سخن گفتن، قوی ترین در برابر ناملایمات، شمشیر زننده در بیست و شش غزوه از غزوات پیامبر، پرچمدار پیامبر به ویژه در جنگ خیبر، کسی که در جنگ احد، آن زمان که همه گریختند، پروانه وار دور شمع وجود پیامبر می گشت و او را محافظت می نمود. در جنگ خندق، به مبارزه طلبی عمربن عبدود، آن ابرمرد که مظهر کامل شرک و کفر بود، کسی جواب نداد جز تو؛ تو در نخلستان‌های اطراف مدینه می‌گریستی اما نه به خاطر خلافتت، مقام و ثروت و یا فدک، آن هدیه پیامبر به حضرت فاطمه سلام الله علیها؛ گریستی به خاطر تنهایی‌ات؛ تنهایی یک انسان. علی جان، مولای ما، نام تو در یاد ماست. در فراقت، دل‌ها سوک ها می کنند؛ اشک ها، از چشم‌ها روان می شود. یا علی مگر می شود در آب‌ها حتی ماهیان و در آسمان‌ها، حوریان و در زمین، این باقیان، هر شبانگاهان شفق، بعد صبح فلق، نام تو را از یاد ببرند؟ یا علی ما هستیم در محیط نام تو؛ نام تو، قله ایمان و عدالت است. یا علی فخرآوری است آنکه باشد در رکاب پای تو.

Comparative Education

سردبیر نشریه بود؛ هنوز هم هست. می گفت: چند سال پیش، می خواستم یک وام چند میلیونی واسه احداث دفتر نشریه بگیرم که با درخواست وامم موافقت نکردن که هیچ، از بد حادثه، دندان درد شدید و غیرقابل تحملی هم اومد سراغم؛ اونم درست از موقعی که جواب رد شنیدم! می‌گفت: تحمل درد، برام خیلی سخت بود و مجبور بودم قبل از هر کاری و قبل از پیگیری مجدد وامم، به دندانپزشک مراجعه کنم؛ به دوسه تا دندانپزشک که مراجعه کردم، بی‌نتیجه برگشتم؛ همگی می‌گفتن چیزیت نیست. عکس هم که گرفتن، هیچ علامت و نشونه ای از پوسیدگی یا عوارض دیگه دیده نشد! دیگه طوری شده بود که دندانپزشکا تعجب کرده بودند.


Comparative Education

گذشتِ سال.گذشت سال، یعنی اینکه من و تو، از جنس جاودانگی این دنیایی نیستیم؛ یعنی حرکت کن؛ س و سکوت، قانون خلقت نیست و زمان، نابودگر جاودانگی است؛ هزاران سال، برای خوابیدن، وقت خواهیم داشت؛ تکانی به اندیشه هایمان بدهیم؛ هزاران سال، برای خواب، وقت داریم؛ نگذاریم اکبندترین نقطه وجودمان، مغزمان باشد. انسان، با عشق و محبت و مفاهیم عالیه انسانی و کرامتش، انسان می شود. سعادت ما انسان ها، در رسیدن به نقطه های آگاهی است. نگذاریم از هم دورمان کنند؛ نگذاریم از عشق و محبت و اخلاق و اندیشه های بزرگ و مفاهیم والا و ارزش های انسانی، دورمان کنند. خدایا در سال جدید، به ما کمک کن تا به خودمعرفتی و آگاهی برسیم؛ لیاقت، جایگاه و شأن این ملت، خیلی بالاتر از اینها است. در سال جدید، یاد بگیریم لذت خوب بودن را، لذت با خدا بودن را، لذت کمک به هم نوع و گذشت و اخلاق را. ببخشیم و لبخند بزنیم و حساب نیازمندی ها و ساختارهای نابودکننده را برسیم؛ نگذاریم نابودمان کنند.


Comparative Education
مدیر و صاحب غذاخوری بود؛ هنوز هم هست. اولین باری بود که به غذاخوریش می رفتم. وقتی داشتم سفارش غذا می دادم و هزینه رو پرداخت می کردم، به چهره اش که دقیق تر شدم، احساس کردم قبلاً اونو یه جایی دیده ام؛ نگاهم که طولانی شد، متوجه شد و پرسید: قضیه چیه؟ طوری شده؟ گفتم: به نظرم، شما رو من قبلاً یه جایی دیده ام. گفت: امکان نداره؛ نه، امکان نداره دیده باشی و سریع، چهره اشو برگردوند! مضطرب شد و من هم حساستر شدم. غذامو که داشتم می خوردم، همه اش متوجه او بودم و همه اش، به مغزم فشار می آوردم که اونو کجا دیده ام؟! خیلی زود، یادم افتاد؛ شک نداشتم؛ خودِ خودش بود؛ تغییر کرده بود اما من شناختمش؛ اون، خیلی وقت پیش، در مرکز یه استان دیگه ای، تکدّی گری می کرد؛ من چون بیشتر می رفتم اونجا، دائماً می دیدمش.

Comparative Education

توی مسافرت سه چهارساعته، کنار هم نشسته بودیم. می گفت: کار اصلیم، پول گرفتن از اینو اونه؛ شما باسوادا، بهش می گین تکدّی گری. می گفت: بعضی وقتا، چیزمیز هم بلند می کنم؛ رسماً، ِ نیستما؛ بد تو دلت راه ندی یه وقت. ازش خواستم کمی از سوابقشو بهم بگه. گفت: سوابق، واسه چی؟ می خوای استخدامم کنی؟ گفت: باشه می گم؛ یه بار، توی یکی از شهرستان ها، یه مرده ای رو می بردن؛ یه فرش نفیسی هم روی تابوتش انداخته بودن؛ رفتم قاطی اونا شدم و در فرصت مناسبی، فرشه رو برداشتم؛ لوله کردم و با اعتماد به نفس تمام، راه افتادم؛ یه پنجاه قدمی که رفته بودم، یه نفر به پشتم زد و گفت: داداش شما زحمت نکشید؛ ما خودمون می بریم و فرشه رو ازم گرفت؛ ای بخشکی شانس. یه بار هم یه مرغ سفید چاق و چلّه ای رو از یکی از محله های قدیمی، شکار کردم! و با خودم بردم خونه؛ مرغه رو پرتش کردم داخل تنور مطبخ و درشو گذاشتم و رفتم خستگی درکنم؛ یه ساعتی نگذشته بود که با صدای بم کوبه در خونه، از خواب بلند شدم؛ یه مأمور بود؛ می گفت: یه نفر دیده که شما یه مرغ سفیدی رو یدین و آوردین خونه. می گفت: خونه اتو باید بگردم. چاره نداشتم؛ گفتم: خب، بیا بگرد؛ من، هیچ مشکلی ندارم؛ من، یه مرغی دارم توی خونه؛ ببین اگه فکر می کنی اونه، من حرفی ندارم؛ می تونی ببری.


Comparative Education

چندسال پیش، یه آشنایی رو انداخته بودن زندان؛ وضعیتش، طوری بود که دادستان، ملاقات با زندانی رو به خاطر حُسن جریان بازپرسی، ممنوع اعلام کرده بود و فقط، نزدیکانش که در قانون هم مشخص شده، اجازه ملاقات داشتن که البته بعدها، در یکی از شعب تجدیدنظر، رأی قبلی تعدیل شد و درنهایت هم تبرئه اش کردن. اون روز، تصمیم گرفتم برم ملاقاتش؛ یه دوست دیگه ای هم داشتم در بخش اداری همون زندان که از کارمندان ارشد مجموعه بود؛ راحت بودم باهاش؛ بهش گفتم: من به عنوان برادر اون زندانی، می خوام بیام ملاقاتش. گفت: شوخی نکن؛ تو که برادر اون نیستی. گفتم: بله، نیستم؛ من هم نگفتم برادرش هستم؛ من گفتم: به عنوان برادرش. گفت: اگر قصد ملاقات داری باهاش، باید درخواست کتبی بدی تا با دستور یک مقام قضایی، مثل: قاضی ناظر زندان، قاضی پرونده یا رییس زندان، از ملاقات بهره مند بشی و قاضی شعبه اگه موافقت کرد، می تونی ملاقات داشته باشی و این کار، واسه خودش یه پروسه ای داره و ممکنه درنهایت قبول هم نکنن.


Comparative Education

چندسال پیش، مسؤولیت یه امتحانی رو که قرار بود در سه سطح استان آذربایجان شرقی، آذربایجان غربی و اردبیل برگزار بشه، به من سپرده بودند؛ شرکت کنندگان زیادی اومده بودن؛ آزمون قرار بود در دو مرحله علمی و عملی برگزار بشه. در مرحله آزمون عملی که چندروز بعد از مرحله علمی آن برگزار شده بود، متوجه حضور یه خانمی در سرجلسه شدم که فکر کردم و احتمال دادم اولین باره دارم می بینمش؛ در حالی که آزمون دهندگان مرحله عملی باید همون افراد آزمون دهنده مرحله علمی می بودن؛ رفتم کنار صندلیش و بالاسرش وایستادم؛ خوب نگاش کردم و تقریباً مطمئن شدم شخص دیگه ای هستش. دونفر بازرس هم از تهران اومده بودن؛ موضوع رو به اونا هم منتقل کردم و گفتم: اون خانم، به احتمال زیاد، جای نفر اصلی اومده و نیاز به بررسی داره. بازرسان، موضوع رو بررسی کردن؛ عکسارو که تطبیق دادن، اعلام کردن: نه ما مشکلی نمی بینیم و شرکت کننده، همون خانمیه که در مرحله علمی هم حضور داشته اما من قانع نشدم و همچنان بر نظر خودم پافشاری می کردم.


Comparative Education

به زودی، طولانی ترین متن فارسی بدون نقطه را برای علاقه مندان، ارائه خواهم کرد؛ این متن، در سامانه ثبت اثر هنری و ادبی، بارگذاری شده و در حال طی آخرین مراحل خود می باشد؛ علاوه بر آن، در مرکز مالکیت معنوی سازمان ثبت اسناد و املاک کشور نیز بارگذاری شده و در حال اکمال می باشد. اين كار من در واقع، يك كار جديدی نيست اما در نوع خود، بی نظير است؛ قبلاً، نوشته های بدون نقطه را در زبان عربی و فارسی داشته ايم.


Comparative Education

*نمونه هایی از معروف ها و منکرهای اداری:

(این نوشته و احصای معروفات و منکرات اداری، در حال تکمیل، ویرایش، حذف و اضافات می باشد؛ عناوین معروفات و منکرات اداری، به صورت پراکنده، در برخی منابع و نوشته ها آمده اما به این صورت و یکجا، برای اولین بار است که آورده می شود؛ باشد که منبع و مورد استفاده علاقه مندان و پژوهشگران، واقع و نسبت به ادامه و تکمیل آن توسط محققان توانا، اقدام گردد. قطعاً این تعداد، نهایی نیست؛ لذا چنانچه موارد جدیدی، به نظرتان می رسد، اعلام نمایید تا درج و اضافه گردد. محمدرضا باقرپور)

نمونه هایی از معروف های اداری:

-         اعمال بی طرفانه قوانین و مقررات جاری.

-         رعایت اصل کرامت انسانی و رفتار محترمانه، انسانی و اسلامی با همکاران و ارباب رجوع، تحت هر شرایط.

-         عدم تبعیض در تصمیمات مربوط به کارمندان و ارباب رجوع.

-         دسترسی آسان به خدمات اداری، برای کارمندان و ارباب رجوع.

-         دسترسی آسان به اطلاعات مورد نیاز.

-         ایجاد شرایط لازم و کافی برای آگاهی به موقع همه کارمندان، مخاطبان دایمی و ارباب رجوع از تصمیمات و فرآیندهای اداری.

-         وجود آزادی کامل در اظهارنظرها، پیشنهادها و انتقادهای اداری از سوی کارمندان، ارباب رجوع و واحدهای تحت تکفل در جلسات چه به صورت شفاهی چه به صورت مکتوب بدون هرگون عواقب ناشی از آن.

-         پرهیز از شروط غیرقانونی و خارج از مقررات جاری در توافق نامه ها و قراردادهای اداری.

-         رسیدگی به موقع و منصفانه، به شکایات و اعتراضات همکاران و ارباب رجوع.

-         جبران مادی و معنوی ناشی از قصور احتمالی دستگاه اجرایی، در قبال کارمندان و ارباب رجوع.

-         تکریم ارباب رجوع، در ورودی و خروجی و در صورت وم به بازرسی، بازرسی نامحسوس به جای بازرسی محسوس.

-         اطلاع رسانی و توضیح محترمانه در خصوص دلیل ممانعت از ورود وسایل همراه، نظیر: کیف، دوربین عکاسی، ساک، تلفن همراه و.

-         تعبیه مکانی مطمئن با دسترسی آسان برای وسایل همراه مراجعان.

-         تکریم ارباب رجوع به لحاظ گفتاری و رفتاری و پرهیز از الفاظ اهانت آمیز و غیرمحترمانه.

-         شفاف سازی و قابل دسترس بودن بخشنامه ها، دستورالعمل ها و مکاتبات غیرطبقه بندی شده اداری.

-         پرهیز از تبعیض یا پنهان سازی در ابلاغ و اجرای بخشنامه ها، دستورالعمل ها و مکاتبات اداری.

-         منع مطالبه مدارک اطلاعات و هزینه های اضافی و توجیه ارباب رجوع در خصوص هزینه های دریافتی.

-         اطلاع رسانی در خصوص زمان مناسب انجام خدمت.

-         آموزش حین خدمت، برای کارمندان.

-         توجه به اسناد بالادستی در زمان اتخاذ تصمیم و صدور بخشنامه.

-         پرهیز از انجام خدمت در ساعات و محیط های غیراداری.

-         اطلاع رسانی در خصوص قابلیت و امکان تجدیدنظر در تصمیمات.

-         داشتن فرآیندها و رویه های مشخص، به دور از تبعیض برای ارائه خدمت.

-         اجتناب از تبعیض و اعمال سلیقه در اجرای قوانین.

-         فراهم نمودن پاکیزگی و نظافت در فضای اداری.

-         فراهم نمودن آرامش و سکوت در فضای اداری.

-         مهیا نمودن محل مناسب انتظار برای مراجعان.

-         متمرکز بودن فضای واحدهای اداری مرتبط با هم.

-         پرهیز از تبعیض در اعمال صلاحیت ها و اختیارات اداری در همه سطوح، نظیر جذب نیرو، صدور مجوزها، واگذاری ها و.

-         ایجاد فرصت های برابر شغلی، برای جذب نیروی انسانی.

-         ایجاد فرصت های برابر ارتقای شغلی.  

-         محترم شمردن حق دسترسی سریع و آسان شخص و یا نماینده قانونی وی، به خدمات دستگاه اجرایی.

-         اجتناب از انجام امور شخصی در ساعات اداری.

-         راهنمایی مناسب مراجعان.

-         حضور دایمی مقام تصمیم گیرنده، امضاکننده یا نماینده وی در اداره و دسترسی سریع و آسان ارباب رجوع به ایشان.

-         عدم توقف خدمت به مراجعان، تحت هر شرایطی و عدم موکول کردن آن به مراجعه یا مراجعات بعدی با توجیه عدم حضور کارمند در اداره و مواردی از این قبیل.

-         روان سازی خدمات و حذف رویه های زاید و مخل در ارائه خدمات.

-         عدم تعطیلی خدمات اداری در ساعات اداری حتی به صورت موقت.

-         اطلاع رسانی به موقع، در خصوص مدارک ناقص ارائه شده، توسط مراجعه کنندگان.

-         آشناسازی مراجعان، با فرایند صدور مجوز، واحد مربوط و فرد رسیدگی کننده به تقاضا.

-         ثبت دقیق تقاضاهای ارباب رجوع و ارائه شماره پیگیری.

-         دسترسی آسان ارباب رجوع، به فرم های اداری.

.


Comparative Education
دیدید بعضی از مدیران، معاونان و کارمندان صاحب امضاء، صاحب رأی و صاحب نظر که یه اختیار و یه مسؤولیتی هم دستشونه، بعضی وقتا، با ارباب رجوع، بداخلاقی می کنن و تندی و درشتی می کنن؟ من این موضوع رو بررسی کرده ام و به این نتیجه رسیده ام که اینها، می خوان وانمود کنن و اینجوری بگن و به دورو بریا یه جوری و البته اینجوری بفهمونن که ما در کارمون، جدی و محکم هستیم! یعنی درواقع، فکر می کنن و تصورشون اینه که هرکسی، اخلاقش بد باشه و تندخو باشه، کارمند جدی هستش و مورد عنایت فرادستشون قرار می گیره؛ اینا هرچه قدر دوروبرشون شلوغ تر باشه، بداخلاق تر می شن؛ یعنی دوتا همکار دیگه هم که کنارشون باشه، جوگیر می شن و بیشتر، تندی می کنن که این هم یکی دیگر از نتایج یک سیستم ناکارآمد اداری است؛ معمولاً هم می بینی همینا، سهل انگاری می کنن در کارشون. من یه بار، یه درخواستی رو به صورت مکتوب و طبق روال معمول، گذاشتم داخل یه پاکتی و بردم حضوری و دستی دادم به معاون اداره وقت؛ معاون اداره که دوروبرش ارباب رجوع بود و از کارمندان خود مجموعه هم حضور داشتند، یهو دور ورش داشت؛ رو به من کرد و گفت: چه ومی داره نامه اتونو بذارین داخل پاکت؟ یه پاکت می دونی چند درمی آد؟ بیت الماله؛ چرا رعایت نمی کنی؟ شما می تونستی نامه اتو همینجوری هم ارائه بدی؛ چه ومی داره نامه اتونو بذارین داخل پاکت؟ و کلی سرزنشم کرد؛ وقتی بعدها کارای این آقارو بررسی و رصد کردم، دیدم همین آقای تندخو و دقیق در مسایل اداری! و موضوع بیت المال! با سواری مدل بالای اداره، به صورت مستمر و با همراهی خانواده محترمشان، به گشت و گذار و گردش در مناطق صعب العبور و بکر استان می پردازند و در سایه همین بیت المال، استان گردی می کنن و از زندگی لذت می برند.

Comparative Education

معظم له، در بیانیهگام دوم انقلاب» خطاب به ملت ایران، در خصوص موضوع پژوهش، مراکز پژوهش و پژوهندگان، در سرفصل جداگانه ای و در فصل نخست آن، توصیه های اساسی فرموده اند که به شرح زیر، می باشد:

علم و پژوهش: دانش،‌ آشکارترین وسیله‌ی عزّت و قدرت یک کشور است. روی دیگر دانایی، توانایی است. دنیای غرب به برکت دانش خود بود که توانست برای خود ثروت و نفوذ و قدرت دویست‌ساله فراهم کند و با وجود تهیدستی در بنیان های اخلاقی و اعتقادی، با تحمیل سبک زندگی غربی به جوامع عقب‌مانده از کاروان علم، اختیار ت و اقتصاد آنها را به دست گیرد. ما به سوءاستفاده از دانش مانند آنچه غرب کرد، توصیه نمی کنیم، امّا مؤکّداً به نیاز کشور به جوشاندن چشمه‌ی دانش در میان خود اصرار می‌ورزیم. بحمدالله استعداد علم و تحقیق در ملّت ما از متوسّط جهان بالاتر است. اکنون نزدیک به دو دهه است که رستاخیز علمی در کشور آغاز شده و با سرعتی که برای ناظران جهانی غافلگیرکننده بود - یعنی یازده برابر شتاب رشد متوسّط علم در جهان- به پیش رفته است. دستاوردهای دانش و فنّاوری ما در این مدّت که ما را به رتبه‌ی شانزدهم در میان بیش از دویست کشور جهان رسانید و مایه‌ی شگفتی ناظران جهانی شد و در برخی از رشته‌های حسّاس و نوپدید به رتبه‌های نخستین ارتقاء داد، همه‌وهمه در حالی اتّفاق افتاده که کشور دچار تحریم مالی و تحریم علمی بوده است.


Comparative Education

زمستان(مهدی اخوان ثالث)

سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت؛

سرها، در گریبان است.

کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را

نگه، جز پیش پا را دید، نتواند

که ره، تاریک و لغزان است.

وگر دست محبت سوی کس یازی،

به اکراه آورد دست از بغل بیرون

که سرما، سخت سوزان است.

نفس، کز گرمگاه سینه می آید برون، ابری شود تاریک؛

چو دیوار ایستد در پیش چشمانت.

نفس، کاین است؛ پس دیگر چه داری چشم

ز چشم دوستان دور یا نزدیک؟.


Comparative Education

یه آشنای فارسی زبونِ مهمونی رو، با خودمون همراه کردیم؛ بردیم بازار مسقف تبریز1 ؛ در یه جایی از اون بازار، این دوستمون، با تعجّب، ازم پرسید: قارون، مگه آدم بدی نبوده؟ گفتم: آره خب؛ چه طور مگه؟ گفت: آخه من الآن یه جایی دیدم اسم مغازه رو، قارون گذاشته بودن! گفتم: کوش؟! گفت: رد شدیم. گفتم: نشونم بده. برگشتیم به عقب؛ زیاد جلو نرفته بودیم؛ وقتی نشونمون داد که روی شیشه، نوشته شده: قارون، دسته جمعی خندیدیم؛ ما می خندیدیم و اون فارسی زبان، هاج و واج مونده بود و بر و بر مارو نگاه می کرد و بیشتر و بلندتر می شد خنده مان.


Comparative Education
صمغ و شیره‌ای که از تخمدان گل خشخاش بیرون می‌آید، ابتدا، سفید و بعد، در معرض هوا، به رنگ حنایی و سپس، به رنگ قهوه‌ای سیاه درمی‌آید و پس از خشک شدن، به چیزی، به نام تریاک» تبدیل می‌شود که مصرف آن، 
مغز را می رباید.

Comparative Education
از کتابفروشان قدیمی استان آذربایجان غربی بود؛ چند سال پیش بود؛ یه روز دیدم خیلی آشفته است؛ به نظرم اومد با کسی دعواش شده؛ حدسم درست بود؛ رفتم ازش پرسیدم: قضیه چیه؟ با کسی، حرفت شده؟ گفت: یه نفر اومده بود دو، سه میلیون تومن کتاب می خواست ازم. گفتم: خب از این بهتر که نمی شه؛ شما همچین فروش کتابی نداشتین تا حالا. گفتم: شما که قیمت کل کتابای قفسه ات، پنج، شش میلیون تومن بیشتر نمی شه، خرید دو، سه میلیونی خیلی عالیه.

Comparative Education

در حاشیه یکی از شهرستان ها، برای اسکن قسمتی از یه رومه ای، وارد مغازه فتوکپی شدم؛ یه پسربچه ای، بدون جوراب و با دمپایی پلاستیکی و بدون بالاپوش و در حالی که لباس گرم و خوبی هم به تن نداشت و کمی هم مضطرب، به نظر می رسید و در قسمتی از پلیورش، یه هارمونی رنگی دیده می شد از رنگ های گرمِ زرد و قهوه ای و نارنجیِ ناشی از سوختگی که نشان از آن داشت که متعلق به خانواده متوسط به پایینی هستش و احتمالاً هم که یه دست لباس بیشتر نداشته و ناگزیر بوده لباسشو، روی بخاری و با شتاب، خشکش بکنه، با یه پنج هزار تومانی لوله کرده و مچاله شده در دست که محکم گرفته بود، وارد مغازه شد؛ از خانم پشت کامپیوتر، می خواست تا انشایی رو با موضوع علم، بهتر است یا ثروت؟ از کامپیوتر دربیاره و چاپ کنه براش و چه قدر هم عجله داشت و هی، خواسته اشو تکرار می کرد.


Comparative Education

عزیزی رو از دست داده بودم؛ شام غریبانش، بلند شدم رفتم یه غذایی بگیرم بیارم برای مهمونا؛ آخرشب بود؛ رفتم به یه کبابی؛ گوشت چرخکرده داشت اما آماده و سیخ کرده اشو نداشت و تموم شده بود؛ ازطرفی دیگه، شاگردش هم رفته بود و کمکی نداشت؛ گفت: گوجه فرنگی نداره. بهم گفت: خودم کباب هارو حل می کنم و سریع، کارشو شروع کرد و تکنفره، کباب های زیادی رو سیخ کرد. رفتم از یخچال، چندتا نوشابه بزرگ ورداشتم و داخل پلاستیک کردم.


Comparative Education

امروز، با یه مصرف کننده شیشه، همکلام شدم؛ می گفت: مدتی است ترک کرده؛ گفتم: چه طور شد ترک کردی؟ گفت: یه روز، پسرم بدون هیچ مقدمه ای و خیلی صریح، بهم گفت: بابا مایه ذلّت شده ای تو. گفتم: خفه شو کرّه خر؛ تو می دونی ذلت، با کدوم ذِ نوشته می شه؟ گفت: در مدرسه هم سر به زیر و شرمگینه. مادرشو صدا زدم؛ گفتم: پایپ منو بیار. گفت: واسه چی دیگه؟! امروز، مصرف داشتی که؛ باز واسه چی پایپو می خوای؟! بچه است دیگه نفهمیده؛ حالا یه چیزی گفته؛ تو اعصابتو خرد نکن. این دفعه رو خیلی محکم داد زدم و گفتم: زن پایپو بیار. پایپو که آورد؛ محکم زدمش به دیوار؛ خرده شیشه ها ریخت روی فرش؛ زنم گفت: باز معطّل می مونی مرد؛ حالا می بینی. بلند شدم رفتم حموم؛ با آب سرد، دوش می گرفتم؛ زیر دوش، فکرهای خوبی می کردم؛ با خودم حرف می زدم؛ تصمیم خودمو گرفته بودم؛ روزهای اول، خیلی بهم فشار اومد؛ ترک اعتیاد به شیشه، اون هم در خونه، خیلی سخته.


Comparative Education

مدتی قبل، در یکی از هنرستان ها، مدیر بودم؛ اون روز، چند نفر از استادان، در دفتر حضور داشتن؛ یه دانش آموزی، سراسیمه، وارد دفتر شد؛ وقتی دید تنها نیستم، گفت: آقا اجازه؟ بعداً می آم؛ می گم! گفتم: نه، راحت باش و همین الآن، بگو. گفت: آقا اجازه؟ و با یه مقدمه ای و با صغری کبری کردن و پوزش خواستن، سرانجام گفت: فلان دانش آموز، ادای شمارو درمی آره همیشه و تقلید می کنه شمارو؛ حرکات شمارو انجام می ده و صداتونو درمی آره آقا. گفتم: باشه می تونی بری. زنگ تفریح بعدی، گفتم بگن اون دانش آموز بیاد دفتر. وقتی اومد، بهش گفتم: شنیده ام تقلید هم می کنی؟ درسته؟ گفت: آقا نه؛ آقا ببخشید؛ آقا دیگه از این کارا نمی کنم؛ آقا. گفتم: بسه دیگه؛ باید اجراء کنی؛ نقش منو، اجراء کن. گفت: آقا نمی تونم؛ آقا این دفعه رو ببخشید. گفتم: اجراء کن؛ زود باش. گفت: آقا اینجا که نمی شه پیش آقا معلمان. گفتم: زود باش اجراء کن.


Comparative Education

وقتی علت رنگ رفتگی شلوارش را پرسیدم، گفت: دیشب، آخر وقت، شلوارم را شستم و روی طناب، پهن کردم.» می گفت: حدس می‌زدم شلوارم تا صبح، خشک نمی شود؛ واسه همین هم، زودتر بیدار شدم تا با اتو، هم خشکش کنم و هم صافش کنم.


Comparative Education

مسافر تهران بودم؛ کنارم، یه نوجوانی نشسته بود؛ من، هنوز هم طرفدار نشستن در کنارِ پنجره و لذّت بردن از منظره بیرون هستم؛ چه اتوبوس باشه؛ چه هواپیما؛ اون روز هم، طرف شیشه نشسته بودم؛ مثل من، زیاد حرف نمی زد؛ کمی، افسرده به نظر می رسید؛ به نظرم، رفتارش عادی نبود؛ بعد از یه مسیری، نگاهم به کف دستش افتاد؛ ولو شده بود و کاملاً به صندلی اتوبوس، تکیه کرده بود؛ سرش افتاده بود و کف دستش، رنگی بود؛ ازش پرسیدم: چرا اینجوری شده دستت؟ چیزی شده؟» حرف نزد؛ با حرکات چشمانش، تأیید کرد که چیزی شده؛ اون یکی دستش، یه قوطی پلاستیکی خالی قرص بود؛ از دستش، گرفتم و فهمیدم قرصارو ریخته کف دستش و لحظاتی رو احتمالاً نگه داشته تا فکر! بکنه و بعد، تصمیم خودشو گرفته و بعداً هم که همه صدتا قرصو بالا انداخته؛ رنگ کف دست هم مال روکش قرص بوده. من چون مدتی رو در داروخونه کار کرده بودم، داروهارو کم و بیش می شناختم؛ اون قرص، در داروخونه ها، معمولاً در شکل های 10 میلی گرمی، 20 میلی گرمی و 40 میلی گرمی وجود داره؛ اون پسر، 40 میلی گرمیشو انداخته بود؛ یعنی 100 تا قرص 40 میلی گرمی. من فهمیدم که قصدش، خودکشی بوده.


Comparative Education
چند سال پیش، فرصتی شد تا در مراسم یادبود یکی از مشاهیر فقید عصر حاضر، حضور داشته باشم؛ در پایان برنامه، از فرزند ارشد خانواده، کلی تقدیر و تشکر کردند؛ هدایای نفیسی، اهداء شد؛ بسیاری از مهمان ها، یکی پس از دیگری و ضمن اهدای هدایا، عکس انداختن باهاش. برنامه که تموم شد و همه پراکنده شدن، من هم مثل بقیه، از سالن بیرون اومدم و مثل تعداد معدودی از دعوت شدگان، کنار خیابون ایستادم و منتظر تاکسی موندم؛ خیلی از مهمونا که ماشین شخصی داشتند، سوار ماشیناشون شدن و رفتن.

Comparative Education

جلوتر رفت؛ به نظر، آشنا می اومد؛ بازهم جلوتر رفت؛ اونو شناخت؛ یادش اومد که چه قدر کتکش زده اما چرا آدم نشده! از دور و بریاش اجازه خواست باهاش چند کلمه حرف بزنه؛ ازش پرسید: تو اینجا چیکار می کنی؟ مگه چی شده؟ چیکار کردی آوردنت اینجا؟» با صدایی آروم، جواب داد: آقای ناظم! من هم مثل شما و همه انسان ها، به خودم و شخصیت خودم، علاقه مند بودم؛ همیشه، می‌خواستم مورد احترام باشم اما کلمات توهین آمیز و نگاه های تحقیرآمیز شما و امثال شما، اون هم در میون یه جمعی، منو درهم می پیچید و ناراحتم می کرد اما نمی تونستم چیزی بگم؛ رفتارهای توبیخ آمیز و ملامت بار شما، منو به رنج و تشویش می افکند و شخصیتم را متزل و خرد می کرد؛ شما و امثال شما، منو طرد می کردین و.


Comparative Education

از شهر، فرار کرده بود؛ گاه گاهی، سر می زدم بهش؛ غذا می بردم براش و ازش می پرسیدم چی دوست داره تا ببرم براش؛ اون روز، باز هم توی جاده دیدمش؛ خیلی دوست داشتم یه گپی باهاش بزنم و درد دلشو گوش کنم؛ مردم می گفتن: دیوونه است.» کلی باهم حرف زدیم. می گفت: من، خودم یکی از معروفترین! افراد هستم؛ خیلی ها، راجع به من و پشت سر من، حرف می زنن؛ امان از دست این مردم؛ این، یعنی معروفیّت!» وقتی ازش پرسیدم: چرا صورتشو سیاه کرده؟» گفت: شما مگه خودتون توی موقعیت های مختلف، رنگ عوض نمی کنید؟ من هم وقتی بیرون از شهرم، اینجوری رنگ عوض می کنم و استتار می کنم اما نه از ترس حیوانات بلکه از ترس انسان ها! تا آسیبی بهم نرسه؛ آسیب یک انسان، از آسیب یک حیوان، مهلک تر و زمین گیرتره.» بهش گفتم: لااقل، یه وسیله ارتباطی جور می کردی واسه خودت؛ الآنه، همه دیگه موبایل دارن؛ از اون ارزوناش هم می تونی بگیری.» گفت: من دوست دارم ارتباطم با همه، صورت به صورت باشه؛ من وقتی هستم، با تمام وجود هستم و وقتی نیستم، به کلی نیستم.» پرسیدم: اینجا راحتی؟» گفت:.


Comparative Education

مدیران موفق، فعالیت های کاری مديران ادارات كل فرهنگ و ارشاد اسلامى و چالش های اساسی مدیران فرهنگی.                                                                                                                                                            

مدیر موفق

چه عوامــلى، در افزايـش و كاهـش موفقيت مديــران، مؤثر است؟ قبـل از هـر بحثـى، لازم است تعريف مديريت را، از نظـر آقاى دكتر على رضائيان، از ذهن بگذرانيم: مديريت، فرايند به كارگيرى مؤثر و كارآمد منابع مادى و انسانى در برنامه ‏ريزى، سازماندهى، بسيج منابع و امكانات، هدايت و كنترل است كه براى دستيابى به اهداف سازمانى و بر اساس نظام و ارزش مورد قبول، صورت مى‏ گيرد. چه عواملى، باعث افزايش قدرت اين مفهوم، يعنى مديريت مى ‏شود و از يك مدير عادى، مديرى موفق و كارآ مى ‏سازد؟ واژه مديريت كه در اين نوشته، به صورت عام به كار مى‏ رود، مى ‏تواند شامل كليه مديران به مفهوم كلمه باشد؛ اين مدير، مى‏تواند مدير يك كارخانه بزرگ، مديركل يك اداره، مدير دبستان يا مدير يك شركت كوچك باشد. در مرحله نخست، بايد ديد كه چه عواملى، باعث مى ‏شود شخصى، به مرحله مديريت برسد و در خود، احساس توانايى و قدرت اداره يك مجموعه را بکند؟ شخصى كه داراى خصايلى، همچون: عزت نفس، هوش زياد، ابتكار، شوخ طبعى، برون گرايى، كنترل خود و ديگران، قدرت تصميم‏ گيرى، مصمم در رسيدن به يك هدف و پى‏گيرى جدى آن، اراده قوى و پايدار، واقع‏ بينى، عدم نااميدى، تلاش زياد در رسيدن به هدف و. باشد، امكان زيادى براى رسيدن به مرحله مديريت را دارد و مى ‏تواند و البته نه ااماً مدير بشود که اين مدير، ممكن است مدير يك شركت بلندپايه يا مدير يك دبستان نيز باشد. تشديد و تقويت عواملى كه باعث موفقيت و رسيدن يك شخص، به مرحله مديريت شده است، خود مى ‏تواند باعث افزايش كارآيى يك مدير بشود و برعكس، تضعيف آن عوامل، باعث كاهش موفقيت مديران خواهد شد. يك مدير، وقتى موفق است كه بتواند از عهده انجام كارهاى تخصصى و حرفه ‏اى و فنى برآيد؛ او بايد زيردستان خود را خوب بشناسد و به آنها توجه كند؛ مدير موفق، هميشه يك كانال هايى را براى ارتباط كاركنان باز مى‏ گذارد. مديرى موفق است كه ضمن پذيرش مسؤوليت با جان و دل، الگوى مناسبى براى زيردستانش باشد. مدير، وقتى كارآيى ‏اش بيشتر خواهد شد كه بتواند رفتار و اعمال كاركنان را، با توجه به هدف نهايى آن سازمان، در كنترل و هدايت خود داشته و قدرت تصميم‏ گيرى داشته باشد. سايق قوى براى قبول مسؤوليت و تكميل وظايف، پافشارى و پشتكار در تعقيب هدف ها، تهور و ابتكار در حل مسايل، انگيزه براى ابتكار عمل در موفقيت هاى اجتماعى، اعتماد به نفس و احساس هويت فردى، تمايل به پذيرفتن عواقب تصميم ‏ها و اعمال، آمادگى براى پذيرش و جذب فشار روانى متقابل، قدرت تحمل ناكامى، توان نفوذ در رفتار ديگران و ظرفيت سازمان دادن نظام هاى تعادل اجتماعى براى هدفى كه در دست است، نياز شديد به قدرت، نياز كمتر به وابستگى عاطفى، خود كنترلى قوى و تعقلى بودن و نه احساسى و مواردی مشابه، از خصوصيات مشترك همه مديران است. اگر بتوان در مديران، اين سايق ها را تقويت كرد، قطعاً مديران قوى و موفقى خواهيم داشت. يك مدير خوب، بايد به اطلاعات فعلى خود، قانع نباشد و هميشه، اطلاعات خود را ارتقاء دهد و اين ارتقاء، مى‏ تواند از طريق رسمى و آموزشگاه ها و ضمن خدمت ها و مراكز عالى يا از طريق مراکز غیر رسمی و رسانه ها و مطالعه كتب مختلف باشد. مديرى كه به كاركنان خود، نيكی ها و مساعدت هاى اداری و شخصى مى‏ كند، مورد احترام قرار مى‏ گيرد و در نتيجه، در كارها، با همكارى صميمانه كاركنان، مواجه شده و در نهایت، با موفقيت بيشترى، پيش مى‏ رود؛ چون، در واقع، همكارى كاركنان و زيردستان، باعث موفقيت و افزايش كارآيى يك مدير مى‏ شود و مدير، بدون كاركنان، معنى پيدا نمى ‏كند. يك مدير موفق و كارآ، بايد براى شنيدن حرف هاى كاركنان خود، وقتی را اختصاص دهد و در جستجوى رفاه شخصى افراد تحت مديريت خود باشد. يك مدير، اگر بخواهد موفق باشد و اين موفقيت، بر كارآيى ‏اش، تأثير بگذارد، بايد با همه كاركنان، به شيوه ‏اى برابر رفتار كند و از طرفى، قابل نزديك شدن و مهربان باشد. او، طورى بايد رفتار كند كه وقتى با اعضاء صحبت مى‏ كند، آنها احساس راحتى داشته باشند. يك مدير موفق و كارآ، بايد پيش از آنكه تصميم در مورد موضوع هاى مهم را به اجرا مى گذارد، موافقت كاركنان را در مورد آنها، جلب كند. يك مدير اگر مى‏ خواهد كارآيى ‏اش بالا رود و موفقيت بيشترى در كارش حاصل نمايد، بايد نگرش خود را، براى كاركنان، كاملاً مشخص سازد؛ او، به شيوه ‏اى بايد سخن بگويد كه مورد سؤال قرار نگيرد. او بايد كاركنان را، بسته به كارآيى و تخصصشان، به كارهاى مشخص و معينى بگمارد. مدير موفق، توجه دارد كه كاركنان، هماهنگ باشند و اهداف خود را، با اهداف سازمان، در يك خط قرار دهند. مدير بايد بتواند ديگران را، تحت نفوذ خود قرار داده و رفتار آنان را، هدايت و كنترل نمايد. يك مدير، وقتى موفق است كه بتواند توانایي هاى ذهنى خود را، براى ايجاد يك فكر يا مفهوم جديد، به كار گيرد و در واقع، خلاقيت داشته باشد؛ به عنوان مثال، يك شركت، بايد محصول و خدمتى را ارايه دهد كه مورد نياز مشتريان باشد. نياز مشتريان، با گذشت زمان، تغيير مى ‏كند و نتیجتاً، محصول يا خدمت مورد نياز مشتريان، بايد با قيمت و كيفيت خوب و در زمان مناسب و با شکلی جدید، ارايه گردد. اگر شركت، خود را، با اين تغييرات و نيازها، هماهنگ نسازد، ممكن است ضمن تحمل هزينه هنگفت، چنانكه بايد، به اهداف خود دست نيابد. خلاقيت، براى بقاى هر سازمانى، لازم است. در طى زمان، سازمان هاى غيرخلاق، از صحنه، محو می شوند و اگر چنين سازمانى ممكن باشد در عملياتى كه در يك مقطع از عمر خود درگير آن است، موفق شود، سرانجام، مجبور به تعطيلی يا تغيير سيستم مى‏ گردد.


Comparative Education
از استادان معروف جامعه شناسی است؛ می گفت: تقریباً شصت سال پیش، در تبریز، یه مردی، دوغ فروشی می کرد؛ در بازار و محله ها داد می زد و می گفت: اوره یی یانان، گلسین (کسی که دلش می سوزه؛ کسی که دلش آتیش گرفته، بیاد.)» این جامعه شناس، می گفت:.

Comparative Education
کتاب، گوینده ای توانا، نصیری شکیبا، بصیری دانا، آغازگر همه فرهنگ ها، پنجره ای، رو به روشنایی ها، پلی امن، روی دریای موّاج نادانی ها، مونس تنهایی ها، دوست زمان سختی ها، پاسخگوی انبوه سؤال ها، سیراب کننده تشنگی ها، عامل روشنگری ها، بی صداترین آوازه ها، بستر خوبی ها، درمان دردها، گنجینه اسرار و شاه کلید قفل های درهای بسته آدمی است.
محمدرضا باقرپور


Comparative Education
از استادان معروف جامعه شناسی است؛ می گفت: تقریباً شصت سال پیش، در تبریز، یه مردی، دوغ فروشی می کرد؛ در بازار و محله ها داد می زد و می گفت: اوره یی یانان، گلسین (کسی که دلش می سوزه؛ کسی که دلش آتیش گرفته، بیاد.)» این جامعه شناس، می گفت:.

Comparative Education
  • با شدت گرفتن صدای هوهوی ناله باد که خودش را به مصداقِ (در دل دوست، به هر حیله، رهی باید کرد.)، از درز در، در دل حجره ام جای داده بود، بیدار شدم؛ بعد از وضو با آب نه چندان سردِ داخل کتریِ روی بخاری هیزمی رو به افول، خرقه نیاز را، به تن کردم و اولین در بسته را، به قصد رسیدن به حرم یار، باز کردم؛ وقتی، حساب سرمای زیر صفر را، در ذهنم، تداعی کردم، به یکباره، حساب قیامت، سخت، مرا به خود لرزاند؛ همچون کودکی تازه به راه افتاده، قدم های خود را، در تلاطم دیدم؛ وقتی راهی شدم و چشمم، به سنگفرش پوشیده از برف کوچه و خیابان افتاد، دانه های درخشان برف، مرا منصرف نمود؛ خودم را، فریب می دادم؛ با خود، می گفتم: حیف است بر آیینگی و صافی چنین سپیدیی، پا نهم؛ اما برای وصال، لازم بود حجاب های حتی سفید هم، دریده می شدند؛ فکر می کردم نیازمند آغازگرم که به نظر چنین آمد که ردپایی سبز، در سپیدی برف، جا گرفته؛ در کوچه، درختانی را دیدم که دست های خشکشان را، به قصد قربت، به آسمان بلند کرده بودند و بلورها و قندیل های یخی، طوری تسلیم حضور او بودند که انگار، هر کدام، میثم تمار به دار آویخته شده ای، بودند که جور سرما را، به تن خریده و جان، نثار دوست می کردند؛ آواز پرندگان عاشق سحر خیزتر از من گنهکار بود که شرمندگی از روی دوست، آنها را، به تضرع سوق می داد؛ از کلبه ای کوچک، میان آسمانخراش ها، آواز دل انگیز سوره اخلاص را، از نای خشکیده پیرمردی شنیدم که ندا سرمی داد: (قل هو الله احد، الله الصمد.) و من نیازمند، با دم مسیحایی اش که مرا جانی تازه می بخشید، بیش از پیش، احساس قربت می کردم؛ از مأذنه، بانگ دلنشین الله اکبر، به گوش می رسید و این همه، مرا تشویق گر بود در راهم. وقتی، سرم را، بالا گرفتم، آنگاه که نور خیره کننده گنبد و ایوان طلایی، چشم هایم را، نوازش داد، خواب از وجودم پرید؛ قدم هایم را، تندتر و تندتر کردم؛ در سر راهم، .

Comparative Education

در چندساله اخیر، برخی از نوجوانان و جوانان ایرانی و البته اخیراً، میانسالان و پیرمردان و پیرن عاقل! و عاقله! هم به این جمع پرشور! ولنتاینی ها پیوسته اند. بسیاری از ایرانی ها! روز ۱۴ فوریه را که معمولاً 25 ام بهمن ماه است، با عنوان ولنتاین که مربوط به ما و فرهنگ ما نیست و البته برخی از خودی ها هم برای آن معادل های فارسی و تاریخچه های ایرانی می بافند، درحالی که معرف یک سبک زندگی غربی است، ‌جشن می‌گیرند و ابراز عشق می کنند! عشق، حالت بد و مذمومی نیست و همه انسان های عاقل، این موضوع را می دانند و جزو بدیهیات است و نیاز به بررسی فلسفی آن نیست و در فرهنگ خودمان، از خیلی وقت پیش و شاید قبل از اروپاییان، به مفهوم واقعی آن به کرار پرداخته شده است و با اندک تأملی در آثار شاعران و نویسندگان هم می شود به راحتی به این نتیجه رسید. با یک جستجوی ساده کلمه عشق و مشتقات آن در اشعار و نوشته های ایران زمین در طول تاریخ، در کتاب های یک کتابخانه مجهز یا به روش جستجو در اینترنت و در متون فارسی، با حجم بالایی از این کلمه مواجه خواهیم شد که نشانگر اهمیت آن است؛ پس ما ایرانی ها، با اصل عشق و عاشقی و عاشق و معشوق، مشکلی نداریم.


Comparative Education


باسمه تعالی

رونق تولید - رهبر معظم انقلاب اسلامی»

                                      تاریخ: 98/11/24

جناب آقای دکتر محمدرضا پورمحمدی

استاندار محترم آذربایجان شرقی

سلام علیکم؛

       احتراماً، ضمن گرامیداشت یاد و خاطره شهید سردار سلیمانی و همرزمان ایشان و عرض تسلیت، به مناسبت وداع و فراق تعدادی از هم میهنان، در مراسم مربوط و همچنین در حادثه‌ اخیر سقوط هواپیمای مسافربری و با گرامیداشت سالگرد پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی و قیام 29 بهمن تبریز، سرسلسله قیام های انقلاب اسلامی، چنانکه استحضار دارید در سال های اخیر، به دلایل متعددی، از جمله: حاشیه نشینی، مهاجرت ها و توسعه شهرنشینی و سایر عوامل دخیل و به تبع آن، تولید بیشتر زباله، شاهد تولید مثل و ازدیاد آسان سگ ها در شهرستان ها و به ویژه مراکز استان ها بوده ایم و کلانشهر تبریز نیز از این شرایط، مستثنی نبـوده است. به دنبـال ازدیاد نسل سگ های بی صاحب، شهـرداران نواحـی مختلف در شهرها، بـرای کـاهش جمعیت سگ ها، ناگـزیر و متأسفـانـه، اولیـن، سـاده تـرین و کـم هزینه تریـن راه را انتخاب و آن را به صـورت پنـهان و یا علنـی و به شیوه های مختلف، عملیاتـی کـرده اند که گزارش هـای مردمـی و تأییـد ناپدید شدن سگ ها در برخی مناطق و مستندات صوتـی و تصویـری تهیه شده و موجود از نحـوه معدوم سازی به روش تزریق سم و اسید و یا به شیوه های دیگر، ازجمله تیراندازی ها در برخی مناطق شهـرهای مختلف به سمت سگ ها و حذف فیزیکی آنها در سال های اخیر که معمولاً یک پای شهرداری ها هم در میان است، صدای طیف گستره ای از حامیان حیوانات را درآورده که مصداق های عینی و مستند تصویـری زیادی در این خصوص، موجـود می باشد که در بـرخی رسانـه ها و پایگـاه های خبـری نیز منعکس شده است.

بیشتر شهرداری ها، معمولاً و هیچ‌وقت، زیر بار موضوعی به نام سگ‌كشی نمی‌روند و ادعایشان هم این است كه سگ‌های مریض را از سگ‌های سالم جدا می‌كنند و بعد از جداسازی است که به زندگی آنها خاتمه می‌دهند؛ درحالی كه معیار مشخصی هم بـرای تشخیص این مریـض بـودن سگ‌ها ندارنـد و اسمی كه بـرای این كـار گذاشته‌انـد، مـرگ با تـرحـم! است و وقتـی هم دستشان رو می شود، همه تقصیرها را به گردن پیمانکاران خاطی می اندازند؛ درحالی که پیمانکاران، طبق قراردادهای منعقده، از شهرداران و زیرمجموعه های آنها دستـور می گیرنـد و خودسرانـه نمی تواننـد دست به سگ کشـی بـزنند؛ ضمن اینکـه جمـع آوری و معدوم سازی سگ‌های رهاشده، برای عده ای، درآمدزایی دارد و اين در آمدزايی، بستری برای انجام برخـی تخلفات وسوسه انگيز، ایجاد می کند که به دام انداختن سگ در خارج از محدوده‌ خدمات شهری، پرورش و تكثير و توله کشی سگ‌ها برای فروش به طرح و انتقال سگ از ساير مكان‌ها، از جمله تخلفاتی است كه احتمال دارد در اين طرح رخ بدهد؛ ضمن اینکه شهرداری ها در کشتار سگ ها، از شهروندان هزینه می کنند و رفاه، آسایش و امنیت بهداشتـی آنها را مطرح و به رخ می کشند.


Comparative Education
امروز، در راه مرکز استان به یکی از شهرستان ها، یه آقای روستایی که همراه زنش و اون پشت، نشسته بود، با راننده که اون هم اصالتاً، اهل روستا بود، هم صحبت شدن و تا مقصد، یه ریز در مورد نحوه نگهداری گاو و گوساله و گوسفند و زادو ولدشون و حتی در مورد رژیم غذایی و خوراکشون که یونجه بهتره یا کاه یا ترکیبی از چندین دانه و کلاً، موضوعات مربوط به شیوه دامداری و فروش شیر و فراورده های دامی و اینجور چیزها حرف زدن؛ من از بعضی از حرفاشون و اصطلاحاتشون، سردرنیاوردم و از اینکه مجبور بودم این حرفایی رو که به ناچار و به جهت قرار گرفتن در چنین فضایی بشنوم که اصلاً به دردم نمی خوردن و مزاحم مطالعه رومه هم می شد، کمی عصبی شدم؛ نزدیک شهرستان، به شوخی و با ملایمت، طوری که ناراحت نشه، بهش گفتم:.

Comparative Education

معظم له، در بیانیهگام دوم انقلاب» خطاب به ملت ایران، در خصوص موضوع فرهنگ، توصیه های اساسی فرموده اند که به شرح زیر، می باشد:

مدیران جوان، کارگزاران جوان، اندیشمندان جوان، فعّالان جوان، در همه‌ی میدانهای ی و اقتصادی و فرهنگی و بین‌المللی و نیز در عرصه‌های دین و اخلاق و معنویّت و عدالت، باید شانه‌های خود را به زیر بار مسئولیّت دهند، از تجربه‌ها و عبرتهای گذشته بهره گیرند، نگاه انقلابی و روحیه‌ی انقلابی و عمل جهادی را به کار بندند.».


Comparative Education

گفت و گوهای این جانب(محمدرضا باقرپور) با سرکار خانم دکتر فائزه خانلرزاده، متخصص روان شناسی و نوروسایکولوژی را در خصوص موضوع و مناسبت ولنتاین، در زیر، ملاحظه می فرمایید:

محمدرضا باقرپور، در تاریخ 2020-02-19 ، در ساعت 13:35، پاسخ داد: با سلام؛ فرق خصوصی با در اینجا پیام و نظر گذاشتن، اینه که در اینجا، امکان سانسور و نزدن نظر هست اما در پیام های خصوصی معمولاً نظرات خوانده می شوند. اگر هدف ما، این باشد که انتقادهارو بپذیریم و اهمیت بدیم، فرقی ندارد این انتقادها، در چه بستری و در کجا، مطرح بشن اما اگه قرار بر برنتابیدن انتقادها باشد، هرجایی هم که باشد، تأثیری نخواهد داشت. حالا بنده، با امتثال از فرمایش جناب عالی، در اینجا پپامم را نوشتم تا ببینیم درج خواهد شد یا نه؟ به امتحانش می ارزد. با یک جستجوی ساده کلمه عشق و مشتقات آن در اشعار و نوشته های ایران زمین در طول تاریخ، در کتاب های یک کتابخانه مجهز یا به روش جستجو در اینترنت و در متون فارسی، با حجم بالایی از این کلمه مواجه خواهیم شد که نشانگر اهمیت آن است؛ پس ما ایرانی ها، با اصل عشق و عاشقی و عاشق و معشوق، مشکلی نداریم. روز عشق، روزی است که معمولاً، دختران و پسران ناآشنای بسیار آشنا! به یکدیگر تبریک می گویند؛ نه همسران و ن و مردان متأهل و این بدان معناست که پدیده ولنتاین، رابطه آزاد میان دو جنس را پذیرفته و به آن رسمیت بخشیده است. متأسفانه، پشت سر این ولنتاین ها، ناهنجاری های دیگری هم جریان پیدا می کند که خالکوبی و عکس انداختن روی بازوها و تیغ زنی های دختران و پسران دانش آموز در مدارس، در روی بازوها و دست ها و حک کردن حرف اول دوست ولنتاینیشان! از آن جمله است که والدین و مسؤولان، به ویژه مسؤولان حوزه تعلیم و تربیت، باید بیشتر مراقب باشند و تلنگر، سؤال و حرف آخر، اینکه اگر این عشق های خیابانی، واقعی هستند و اگر واقعی بودند، چرا طبق آمارها و تحقیق های ارائه شده، منجر به ازدواج صحیح و عاشقانه نشده اند و چرا بیشتر آن تعداد هم که منجر به ازدواج شده اند، در اندک زمانی، منجر به طلاق شده اند؟.


Comparative Education
  • چه قدر نازیبا و خودخواهانه است اینکه برای دلخوشی خودمان، گل زیبایی را بکَنیم و زندانی کنیم؛ گل، چند روزی را به امید دیدار دوباره باغ و گلستان، زنده خواهد ماند؛ اما سرنوشت نهایی و شوم گل، پژمردگی و مرگ است.

*محمدرضا باقرپور


Comparative Education

نام کتابخانه

شهر

روستا

نشانی

تلفن

سال تأسیس

مولانا

ایلخچی

--

خیابان 17 شهریور، خیابان انوری

04133412535

1348

شهداء خاصه لر

--

خاصه لر

ایلخچی، خاصه لر

09148126959

1383

فجر كردلر

--

كردلر

شهرستان اسكو، بخش ایلخچی، روستای كردلر

09143016091

1383

آیت الله سید محمد هادی حسینی میلانی

اسکو

--

خیابان امام خمینی (ره)، فلکه امام

04133222027

1336

شهید مطهری

اسکو

--

خیابان امام خمینی(ره)، جنب شهرداری، پارک رضوان

04133226373

1381

پیامبر اعظم

سهند

--

فاز اول، رو به روی پاساژ اولدوز

04133442117

1379

علامه بحرالعلوم بایرام

--

بایرام

اسكو، روستای بایرام

04133422580

1385

كلجاه

--

كلجاه

کوچه مخابرات

04133462326

1390

آیت الله نجفی اهری

اهر

--

خیابان شیخ شهاب الدین، بالاتر از سینما قدس

04144235855

1385

شهید لاجوردی(زندان اهر)

اهر

--

میدان بسیج، رو به روی فرمانداری

04144224273

1383

شیخ شهاب الدین اهری

اهر

--

خیابان حزب الله، کوچه حزب الله 9

04144222406

1346


Comparative Education

به نظرم، هشت نه ساله بودم؛ مثل همیشه، وایستاده بودم جلوی در خونه مادربزرگ؛ پدرم هم اونجا بود؛ داشت با دوستش، گفت و گو می کرد. اون طرف تر، در کنار خیابون، یه سرهنگی داشت با یه نفر صحبت می کرد؛ من رفتم کنارش وایستادم؛ می خواستم ببینم سرهنگه چی داره می گه و موضوع چیه؟ کنجکاو شده بودم؛ رومو برگردوندم به اون طرف تا وانمود کنم همینجوری ایستاده ام و متوجه این نشه که می خوام از حرفاشون سردربیارم؛ بعد دقایقی که برگشتم پیش پدرم، پدرم خندید و گفت: تو فکر می کنی و فکر کردی سرهنگ یه مملکت، نفهمید توی الف بچه، واسه چی رفتی کنارش وایستادی؟».


Comparative Education

داستانک شماره یک:

چند سال پیش، آینه بزرگی افتاد روی انگشت شست پای راستم؛ انگشتم، برید و آویزون شد؛ طوری که استخوانش پیدا شد؛ بلند شدم رفتم اورژانس بیمارستان؛ خانم پرستاری، آمپول بی حسی لیدوکائین رو آماده کرد؛ خواست بزنه، نذاشتم؛ گفتم: همینجوری بزن بخیه رو. گفت: دردش بیشتره هاااا؛ نمی تونی تحملش بکنی؛ گفته باشم. اون توضیح داد و گفت: البته برای ما خوبه اینجوری؛ چون وقتی آمپول تزریق می شه، گوشت سخت تر می شه و بخیه زدن، کمی مشکل تر می شه؛ این مرحله اگه حذف بشه، اتفاقاً ما راحت تریم در کارمون. براش گفتم: خب دیگه؛ همینجوری بزن؛ من می تونم تحمل کنم؛ من دردها و رنج های سخت تر از اینو هم تحمل کرده ام؛ این که چیزی نیست. پرستار، با آمپول آماده در دستش، به طرف پزشک رفت که اون طرف سالن، بیکار وایستاده بود؛ دقیقاً نفهمیدم چی رد و بدل شد بینشون اما کلمات توهم» و قاطی» رو از زبان خانم پرستار شنیدم.


Comparative Education

سیگار یا هر نوع وابستگیِ از این دست، چه قدر می تونه آدمو حقیر جلوه بده؛ دیروز، موقع برگشتن از سرِ کار، همسایه بالای خیابون که یه پیرمرد محترمی هم هستش، سراسیمه اومد به طرفم! اون، بدون سلام و بدون هیچ مقدمه ای، پرسید: سیگار داری؟» خب، اون می دونه که سیگاری نیستم من؛ به نظرم، می خواست سیگار بگیرم براش یا یه پولی بدم؛ بره سیگار بخره.


Comparative Education

چهار،پنج ماه قبل، اون زمانی که ویروس کرونا، هنوز مطرح نبود و استفاده از ماسک هم، معمول نبود، مردی در خیابان، ماسکشو می کشید پایین؛ با حرص و ولع، یه پک محکمی به سیگارش می زد؛ دوباره، ماسکو می برد سر جاش و این عمل، تکرار می شد؛ متعجب ماندم از این رفتار و سؤال شد برام اینکه آیا دود سیگار، یعنی بهتر از آلودگی هوا است؟


Comparative Education

خیلی وقت پیش، یه نفر از دوستان آذری زبان که در یکی از انواع رشته دو، مقام آورده بود، برای مسابقه نهایی، دعوت می شه بره تهران. قبل از مسابقه، وقتی یه فارس زبانی برای تهیه گزارش، ازش می پرسه برای چی اومدی تهران.


Comparative Education

تعریف می کرد؛ می گفت: مرحوم پدرم، طبق روال همیشگی، منو فرستاد برای خرید سیگار؛ سیگارو که گرفتم، یه نخشو برداشتم؛ بسته رو ت دادم تا جای خالی، مشخص نباشه و سر بسته رو با دقت چسبوندم؛ سیگارو تحویل پدر دادم؛ رفتم انباری تا سیگارو تجربه کنم؛ داشتم چوب کبریتو درمی آوردم تا روشنش کنم؛ پدرم داد زد و گفت:.


Comparative Education

یه نامه دو صفحه ای تایپ کردم برای یک از وزراء و پیشنهادهایی رو در آن آوردم؛ بردم از اداره کل پست ارسالش کنم؛ یه پاکت A4  گرفتم؛ وایستادم توی صف نوبت تا نوبتم برسه؛ قبل از گذاشتن داخل پاکت، یه بازخوانی سریعی از نامه کردم؛ نیاز شد یه چند کلمه ای رو دستی اضافه کنم؛ روی سکو گذاشتم تا نامه رو تغییر بدم؛ متوجه شدم یه نفر گردنشو مثل گردن غاز دراز کرده؛ داره سطر به سطر نامه رو با حرص و ولع، نگاه می کنه و می خونه.


Comparative Education

مسافر بین راهی موضوع بحث، در واقع شخصی است که با وسیله نقلیه خاصی، در ساعت مشخص و در زمان معینی، برای هدف یا اهداف معینی، مانند: درمان، دیدار، کار، حضور در دادگاه، حضور در فرودگاه شهری دیگر برای سفر به شهری دیگر یا سفر به خارج از کشور و . به تنهایی یا به همراه خانواده یا سایر آشنایان خود، از نقطه ای به نقطه‌ دیگر سفر می کند و در ازای آن، هزینه معینی را به عنوان کرایه به راننده می پردازد و تمایل هم ندارد در این فاصله زمانی و مکانی، خود و همراهانش، دچار حاشیه های مختلفی شوند؛ چیزی که معمولاً توسط برخی از رانندگان حتی سابقه دار اما غیرحرفه ای و به طور خواسته یا ناخواسته ایجاد و تحمیل می شود. در کشورهای پیشرفته و توسعه یافته، حتی در برخی از همین کشورهای همسایه حوزه خلیج فارس، توجه زیادی به بهبود روابط بین راننده با مسافران می شود و برای این منظور، دوره‌های آموزشی گوناگونی را هم برای آموزش رانندگان برگزار می کنند که طی آن، رانندگان با فراگیری آموزش های معیارهای صحیح رفتاری و اخلاقی، روش‌های علمی برای شناخت روحیات مسافران و کلاً روش مناسب برخورد با مسافر در هر شرایطی، می توانند در ارائه بهترین خدمات و برخورد با مسافران، موفق عمل نمایند و در نهایت، باعث رضایت و جذب بیشتر مسافر شوند اما در ایران، متأسفانه و در بیشتر موارد، برخی از رانندگان یا در واقع بیشتر رانندگان، از علم و سواد لازم و کافی تعامل با مسافر برخوردار نیستند و از کوچکترین نحوه برخورد صحیح با مسافر اطلاعی ندارند. در بیشتر مواقع هم یک راننده، شغل اصلی اش، رانندگی نیست و در کنار شغل دیگر و شغل اصلی اش، رانندگی را انتخاب می کند یا به دلیل نبودن شغل، به رانندگی روی می آورد که همه اینها، باعث عدم آشنایی در تمام شؤونات نرم افزاری و سخت افزاری شغل رانندگی و افت نحوه شناخت و تعامل بین راننده با مسافر می گردد.

نمونه هایی از رفتارهای آن دسته از رانندگان خطوط بین راهی که باعث دلخوری و فراری شدن! مسافران می گردد:


Comparative Education
بدترین، پرضررترین و غیربهداشتی ترین غذاها، معمولاً، در شیک ترین، لوکس‌ترین و لاکچری‌ترین رستوران‌ها، عرضه می شود؛ مانند سمی‌ترین و مهلک‌ترین نوشیدنی‌ها که در بهترین ظرف‌ها، عرضـه می شود.
محمدرضا باقرپور

Comparative Education

باسمه تعالی

 

                                      تاریخ: 99/01/28

 

جناب آقای مهندس عبدالعلی علی‌عسگری

رئیس محترم سازمان صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران

با سلام و احترام؛

     با عرض تبریک سال نو و آرزوی گذر از وضعیت پیش آمده ناشی از بیماری کرونا و صحت و سلامتی کامل برای کل بشریت، به ویژه، برای هموطنان ایرانی، اینجانب، به عنوان یک شهرونـد، فعال فرهنگی و دانش آموخته حوزه‌های فرهنگـی، آموزشـی و علوم تربیتی که بیشتر برنامه‌های شبکه‌های مختلف تلویزیون را نه صرفاً به جهت تفریح و تفنن، بلکه همراه با تحلیل می بینم و رصد می کنم، مطالبی را خلاصتاً و به صورت کلـی و در مرحله بعد، با آوردن چند نمونـه و مصـداق همراه با استنتاج، به استحضـار جناب‌عالـی می رسانـم و انتظار دارم و امیدوارم در مسندی که قرار گرفته‌ایـد و مسؤولیت حساس و سنگینـی که بر عهده‌تان سپرده شده، موضوعاتی را که دغدغه بسیاری از مردم، فعالان فرهنگی و اصحاب فرهنگ و هنر نیز می باشد، با یاری معاونان، مدیران شبکه‌های مختلف، همکاران و کارشناسان خبره، متعهد و متخصص، بررسی و بازنگری نمایید تا منجر، به تغییرات اساسی گردد؛ ان شاء‌الله. چند سالی است در مجموعه صدا و سیما، در کنار همه لودگی‌هایی که با نام هنر، به خورد بینندگان داده می شود و تعداد و تنوع آن، از شمارش و حد، خارج است و در کنار همه آن دامن زدن های مستقیم و غیرمستقیم بر موضوع قومیت‌ها، لهجه‌های مختلف زبانی و مواردی از این قبیل که هنوز هم رگه‌هایی از آنها را می‌بینیم؛ آنهم با توجیه ایجاد نشاط و خنـده در برنامه‌های مختلف و برای سنین مختلف و حتی در برنامه‌های کودکان که در برخی موارد حاد و جنجال‌برانگیز در گذشته نیز، منجر به اعتراض‌های شدید و نهایتاً، منجر به حذف البته نه دایمـی بلکـه حذف موقت! آن برنامه‌ها گردید و همان گروه و اشخاص، با گذشته‌ای که هنوز فراموش نشده و نمی شود، دوباره در حال اجرای برنامه، برای کودکان هستند! که همگی به صورت مصداقی، قابل احصاء می باشنـد، شوخـی‌های مستهجن، جنسی و سخنان خـارج از عرف هم به برنامه‌هـای به ظاهر طنـز، اضافه و به شدت، زیاد شده و در حال افزایش و عادی سازی نیز می باشند که به نوعی، بی‌حیایی را رواج داده و می‌دهند و یکی دوتا و تصادفی و سهوی هم نیستند؛ بلکه مکـرر و به وفـور، دیده می شونـد که گاهی، چنین به نظر می رسد که نکنـد ایـن برنامه‌هـا، کاملاً سازماندهی شده، بوده باشند! و اینچنین زیرکانه، در لا‌ به‌‌ لای برنامه‌ها، گنجانیده شده باشند یا در راستـای اجرای همان سند 2030 بوده باشند که بعید و دور از ذهن هم نیست که چنین تفکراتـی، همـراه با مأموریت‌هایـی، در لایه‌های پنهانـی سازمـان و به صورت نامحسوس و حتی بدون حضور فیزیکـی، حضور داشته باشند و برنامه‌ها را هدایت کنند که در واقع، مصداق سازمان غیررسمی، در داخل یک سازمان رسمی است که قطعاً، دارای نیروهای غیررسمی! نیز می باشند. اگر بخواهیم همه این موارد را تجمیع نماییم، عملاً مقـدور نخواهد بود و حجم آن، از یک کتاب حجیم هم فراتـر خواهد رفت که مجالـی دیگر و فضایی دیگـر می طلبد و از حوصله و وقت جناب‌عالی هم خارج است؛ گاهی هم برخی از همین خودی‌ها و دوستان ناآگاه و روشنفکـرنماهـا، موضوع دفـع افسد به فاسد را پیش می کشند و ایـن همه ضعف‌هـای اساسـی و نقدهـای وارده را با این نکتـه فقهـی، تحلیـل، حـل و فصل و جمع و جـور می کنند! و در نهایت هم، اظهار نظـر می کنند و نتیجه‌گیری می کنند که هرچه باشد، بدتـر از برنامه‌های ماهواره‌ها و برنامه‌های قبل از انقلاب که نیست! که در واقع، نوعی سفسطه و مغلطه آشکار است و گاهی هم به چند مورد مثبت با مضامیـن خوب در همان برنامه یا سایـر برنامه‌هـای صدا و سیما اشاره می کنند و کل برنامه را با آن یکی دو مورد خوب و مثبت، تطهیر می کنند! که همه این سوء تعبیرها و سوء تدبیرها، باعث پنبـه شدن آن رشته‌هایـی می گـردد که به ویـژه در مـدارس، مسجد، کارگـاه‌های آموزشی سبک زندگـی، خانـه‌ها و. روی علی‌الخصوص کودکان و نوجوانان و با مشقت ها و با تشکیل جلسات متعددی، انجام گرفتـه است. اخیراً هم که موضوع ویروس کرونـا و تشویـق مردم، به در خانـه مانـدن و ایجاد نشاط اجتماعـی و بهتر کردن حال مـردم! و پر کـردن اوقات فراغت در زمان در خانـه مانـدن هم دستاویز و بهانـه‌ای موجـه! شده برای مدیـران شبکه‌های تحت تکفل ت‌های جاری جناب‌عالی و سایر مدیران ارشد سازمان تا با ایجاد چنین نشاط‌هایی! آنهم به هر قیمتی و با پرکردن اوقات بینندگان مانـده در خانه، به هر شیوه‌ای متوسل شوند و مجاز باشند هر کلمه ناصواب و هر رفتار غلطی را نیز توسط برخی مجری‌ها و میهمانان و هنرپیشه‌های دعوت شـده به بـرنامه‌هـای زنده و غیـرزنده منتقـل نماینـد.

Comparative Education
اگه حرف منو گوش می کنید، از هیچ کسی، هیچ چیزی، درخواست یا قبول نکنید؛ من، دو سال قبل، در یه جمعی، در مورد یه گیاهی، داشتم صحبت می کردم که یه نفر، برگشت گفت: من دارم؛ می‌آرم برات. گفتم: نه؛ می‌گیرم از بیرون. گفت: نه؛ می آرم. گفتم: بابا من خودم تهیه‌اش می کنم؛ جاشو هم بلدم. باز تکرار کرد که نه؛ چرا پول بدی از بیرون بگیری؟

Comparative Education
چند سال پیش که هنوز بیشتر، به بایدها فکر می کردم تا هست‌ها و واقعیات و تصورم همه‌اش، این بود که همه چیز دقیقاً باید سر جای خودش باشه، در یه جایی وایستاده بودم و منتظر یه سواری بودم تا به شهرستان برم؛ یه آقایی اومد؛ مضطربانه این طرف و اون طرفو نگاه کرد و بعد، یه بسته کوچکی رو داخل شیار بین آجرهای دیوار گذاشت و بلافاصله با گوشیش، تماس گرفت و گفت: گذاشتم همون جای قبلی؛ من دارم می‌رم؛ شما هم سریع بیا ورش دار. من از اول تا آخر این ماجرارو رصد می کردم؛ اون وقتی نگاهم می کرد، من قبل از نگاهش، سرمو برمی‌گردنم و به خودم مشغول می شدم تا متوجه نگاه و دقت من نشه. بعد رفتنش، رفتم سر وقت اون بسته؛ وقتی کاغذو بیرونش کشیدم و بازش کردم،.

Comparative Education

چند وقت پیش، یه موضوعی رو داشتم مرتب پیگیر می شدم؛ یه روز، یه مدیر ارشد استانی، به حضورش دعوتم کرد؛ وقتی رفتم پیشش، پس از یه مقدمه‌ کوتاهی، گفت: ببین من وقتی می بینم جلوم یه دیواره، راهمو عوض می کنم و از یه مسیر خوب و هموار دیگه‌ای، ادامه مسیر می دم؛ در خونه هم اینطوری هستم و اصراری ندارم به اینکه حتماً از همان مسیری که مسدود شده، برم.»


Comparative Education

آخرین جستجو ها

Rank2Game samanalavi.ir چه زود اومدی ورزشی تاثیر اهنگ بر روی مغز officekala انجمن موی تای استان لرستان قطعات بیل بهکو نیوهلند با مناسب ترین قیمت havayetaze